یک کشف فسیلی تازه، درک دانشمندان از خلاقیت حشرات در دوران باستان را دگرگون کرده است. دیرینه‌شناسان شواهدی به دست آورده‌اند که نشان می‌دهد زنبورهای انفرادی حدود ۲۰,۰۰۰ سال پیش، لانه‌های خود را درون حفره‌های خالی دندانِ استخوان‌هایی می‌ساختند که توسط جغدها بالا آورده شده بود.

این فسیل‌ها توسط تیمی از موزه Field در شیکاگو، از غاری در جمهوری دومینیکن واقع در جزیره هیسپانیولا استخراج شدند. کف این غار با لایه‌های متعدد فسیل پوشیده شده بود که بیشتر آن‌ها از گلوله‌های جغدی منشأ می‌گرفتند؛ یعنی بقایای غیرقابل‌هضم شکارهایی که جغدها پس از بلعیدن، آن‌ها را بازمی‌گرداندند.

نکته شگفت‌انگیز این بود که زنبورهای باستانی از حفره‌های خالی دندان در این استخوان‌ها به عنوان محل لانه‌سازی استفاده کرده بودند. این نخستین نمونه شناخته‌شده از استفاده‌ی زنبورها از حفره‌های استخوانی جانوران به عنوان مکان‌های محافظت‌شده برای تخم‌گذاری به شمار می‌رود.

صحنه این روایت شگفت‌انگیز از تاریخ طبیعی، یک فروچاله عمیق آهکی در هیسپانیولا است. برای هزاران سال، این غار به‌عنوان محل زندگی جمعی یک خانواده از جغدها مورد استفاده قرار می‌گرفت. این شکارچیان شب‌زی، به طور منظم طعمه‌های خود شامل جوندگان، تنبل‌ها و پرندگان را می‌بلعیدند و سپس استخوان‌های غیرقابل‌هضم را به صورت گلوله‌هایی فشرده و متراکم بالا می‌آوردند.

فسیل‌های ۲۰,۰۰۰ ساله نشان می‌دهند زنبورهای باستانی در داخل استخوان‌‌ها لانه ساخته بودند - دیجینوی

لایه‌های متعددی از این وعده‌های غذایی فسیل‌شده، به‌تدریج روی کف غار انباشته شده بود. با این حال، کشف به همین‌جا محدود نمی‌شد. پژوهشگران هنگام پاک‌سازی استخوان‌های فک پستانداران که از این محوطه به دست آمده بود، متوجه وضعیت غیرعادی در حفره‌های کوچک و خالی جای دندان‌ها شدند.

رسوبات موجود در این حفره‌ها شبیه خاک تصادفی نبود. سطح آن‌ها صاف و اندکی مقعر به نظر می‌رسید، گویی عمداً فشرده و شکل داده شده بودند. این ساختارها برای لازارو وینیولا لوپز، پژوهشگر پسادکتری موزه Field و نویسنده اصلی مقاله، یادآور لانه‌های فسیل‌شده زنبورهایی بود که سال‌ها پیش بررسی کرده بود.

همین شباهت، فرضیه‌ای کلیدی را مطرح کرد: آیا ممکن است یک حشره این ساختارها را ساخته باشد؟ برای بررسی این احتمال بدون آسیب زدن به فسیل‌های ارزشمند، تیم پژوهشی به فناوری‌های تصویربرداری پیشرفته روی آورد. آن‌ها با استفاده از اسکن‌های سی‌تی، تصاویر سه‌بعدی دقیقی از ساختارهای میکروسکوپی درون حفره‌های استخوانی تهیه کردند.

نتایج کاملاً روشن بود. این تصاویر نشان می‌دادند که درون حفره‌ها، لانه‌هایی وجود دارد که برای پرورش نسل بعدی ساخته شده بودند. پژوهشگران بر این باورند که زنبورهای مادر باستانی، خاک را با بزاق خود مخلوط می‌کردند و این اتاقک‌های بسیار کوچک را می‌ساختند؛ هر یک از این اتاقک‌ها کوچک‌تر از پاک‌کن انتهای یک مداد بوده است.

جالب‌تر آنکه در برخی از این لانه‌ها، دانه‌های گرده فسیل‌شده نیز یافت شد که به عنوان منبع غذایی‌ برای لاروهای در حال رشد ذخیره و مهروموم شده بود.

خود زنبورها حفظ نشده‌اند، زیرا شرایط گرم و مرطوب غار برای بدن‌های ظریف حشرات مناسب نبوده است. با این حال، ویژگی منحصربه‌فرد این لانه‌ها به پژوهشگران اجازه داد آن‌ها را به‌عنوان یک گونه جدید از فسیل‌های اثری طبقه‌بندی کنند که Osnidum almontei نام‌گذاری شده است. این نام‌گذاری به افتخار خوان آلمونته میلان، دیرینه‌شناس اهل جمهوری دومینیکن، انجام شده که نخستین بار این غار را به‌عنوان یک نهشته فسیلی مهم شناسایی کرده بود.

به گفته وینیولا لوپز، از آنجا که هیچ بدنی از زنبورها پیدا نشده، این احتمال وجود دارد که آن‌ها به گونه‌ای تعلق داشته باشند که هنوز هم امروزه زنده است، زیرا درباره بوم‌شناسی بسیاری از زنبورهای این جزایر اطلاعات اندکی در دست بود. با این حال، از آنجا که بسیاری از جانورانی که استخوان‌هایشان در غار حفظ شده اکنون منقرض شده‌اند، ممکن است زنبورهایی که این لانه‌ها را ساخته‌اند نیز به گونه‌ای منقرض‌شده تعلق داشته باشند.

این حفره‌های کوچک و سخت در استخوان‌هایی که توسط جغدها به غار منتقل شده بودند، به‌احتمال زیاد محافظت بسیار مؤثری فراهم می‌کردند؛ آن‌ها در برابر سیلاب ایمن بودند و مهم‌تر از آن، تخم‌ها را از شکارچیان گرسنه‌ای مانند زنبورهای شکارچی محافظت می‌نمودد.

نتایج این پژوهش در مجله Royal Society Open Science منتشر شده است.

سرانجام محققان دریافتند که گربه‌های خانگی ریشه در چه مکانی از کره خاکی دارند.

تا مدت‌ها این باور وجود داشت که گربه‌ها در دوران نوسنگی و در منطقه شامات اهلی شده‌اند. این فرضیه بر پایه کشف یک مراسم تدفین ۷۵۰۰ ساله در قبرس شکل گرفته بود؛ تدفینی که در آن یک انسان و یک گربه در کنار هم دفن شده بودند. همچنین بررسی دی‌ان‌ای میتوکندری گربه‌های ۶۰۰۰ ساله در ترکیه نشان می‌داد که شاید گربه‌های اولیه همراه با نخستین کشاورزان از آناتولی به اروپا منتقل شده باشند.

با این حال، از آنجا که اسکلت گربه‌های اهلی و گربه‌های وحشی تفاوتی ندارد، تشخیص اینکه نمونه‌های باستانی دقیقاً به کدام تبار تعلق دارند دشوار بود. برای روشن شدن این موضوع، گروهی از پژوهشگران ژنوم ۷۰ گربه باستانی و ۱۷ گربه وحشی را مورد بررسی قرار دادند. مارکو د مارتینو (Marco de Martino)، نویسنده این مطالعه، درباره نمونه‌های نوسنگی ترکیه به خبرگزاری IFLScience گفت: «مطمئن بودم که قرار است قدیمی‌ترین ژنوم‌های اهلی را بررسی کنم، اما کاملاً اشتباه می‌کردم.» او توضیح داد: «وقتی این ژنوم‌ها را تحلیل کردیم، مشخص شد که آن‌ها گربه‌های اهلی نبودند، بلکه گربه‌های وحشی اروپایی بودند؛ گونه‌ای کاملاً متفاوت.» در واقع، همه گربه‌های قدیمی‌تر از ۲ هزار سال، گربه‌های وحشی اروپایی بودند و نه گربه‌های خانگی امروزی. این یافته نشان می‌دهد که فرایند اهلی‌سازی در دوران نوسنگی مناطق شامات اتفاق نیفتاده است.

کلودیو اوتونی (Claudio Ottoni)، دیگر نویسنده این پژوهش، نیز تأکید کرد: «شواهد باستان‌شناسی نشان می‌دهد نخستین برخورد میان انسان و گربه در شامات رخ داده است و ما این رابطه را رد نمی‌کنیم. قطعاً نوعی همزیستی وجود داشته، اما این ارتباط به اهلی‌سازی و پراکندگی گربه‌ها منجر نشد.»

منشاء گربه‌های خانگی کجاست؟ - دیجینوی

به زبان ساده، هرچند انسان‌ها در دوران نوسنگی در کنار گربه‌های وحشی زندگی می‌کردند، اما آن‌ها را اهلی نکردند. مارتینو توضیح داد: «ما باید هزاران سال صبر می‌کردیم تا حدود ۲ هزار سال پیش بتوانیم ژنوم‌هایی را ببینیم که دیگر مربوط به گربه‌های وحشی اروپایی نبودند. این‌ها در حقیقت نخستین گربه‌های اهلی بودند که توانستیم شناسایی کنیم.»

برخلاف نمونه‌های نوسنگی، نخستین گربه‌های اهلی از گربه‌های وحشی شمال آفریقا سرچشمه داشتند و همین تبار امروزه در خانه‌های انسان‌ها در سراسر جهان و حتی در فضای اینترنت دیده می‌شود. قدیمی‌ترین عضو این نژاد اهلی حدود ۲۲۰۰ سال قدمت دارد و تا قرن اول پیش از میلاد، این گربه‌ها به مرزهای شرقی و شمالی امپراتوری روم و حتی جزایر بریتانیا رسیده بودند.

مارکو د مارتینو (Marco de Martino) توضیح می‌دهد: «آن‌ها بسیار سریع گسترش یافتند و تنها در چند دهه در سراسر قلمرو امپراتوری روم دیده شدند.» نکته مهم این است که اهلی‌سازی گربه‌ها بسیار دیرتر از آنچه پیش‌تر تصور می‌شد رخ داده و در واقع فرایندی نسبتاً جدید است. او اضافه می‌کند: «ما زمان ورود گربه‌های خانگی را از هشت یا نه هزار سال قبل به تنها ۲ هزار سال پیش منتقل کرده‌ایم و این داستانی بسیار متفاوت است.»

برند لوکس سوارووسکی (Swarovski) در آوریل ۲۰۲۵ (فروردین ۱۴۰۴) کمپین جدید خود با عنوان «Metamorphosis» را معرفی کرد. این کمپین با حضور خواننده مشهور آریانا گرانده (Ariana Grande) به‌عنوان سفیر جهانی برند، نگاه تازه‌ای به تبلیغات فشن ارائه داد. مخاطبان با دیدن حیوانات در نقش مدل‌های اصلی کمپین شگفت‌زده شدند، اما شرکت اعلام کرد که این تصاویر و ویدیوها به‌طور کامل با هوش مصنوعی ساخته شده‌اند.

به نقل از وب‌سایت رسمی سوارووسکی و گزارش‌های منتشرشده در Remix Magazine و Goldbook Magazine، برند سوارووسکی (Swarovski) با کمپین «Metamorphosis» مسیر تازه‌ای در تبلیغات لوکس را به نمایش گذاشت. حضور آریانا گرانده (Ariana Grande) به‌عنوان سفیر جهانی برند، جلوه‌ای پررنگ به این پروژه بخشید، اما آنچه بیش از همه نگاه‌ها را جلب کرد، استفاده از حیوانات نمادین و موجودات افسانه‌ای دیجیتال به‌جای مدل‌های انسانی بود. همین انتخاب غیرمنتظره باعث شد مخاطبان با شگفتی و کنجکاوی به این کمپین واکنش نشان دهند و آن را نمونه‌ای از تغییرات آینده‌نگر در صنعت مد بدانند.

در ادامه ویدیوی مربوط به این کمپین را می‌توانید مشاهده نمایید:

کمپین «Metamorphosis» با الهام از فضای پاپ آرت دهه ۶۰ میلادی ساخته شد و جهانی پر از رنگ، انرژی و جلوه‌های هنری را به نمایش گذاشت. کریستال‌های سوارووسکی در این تصاویر نه‌تنها به‌عنوان زیورآلات، بلکه به‌عنوان نماد قدرت و زیبایی معرفی شدند. در این پروژه، حیواناتی مثل طاووس با تزئینات کریستالی و سایر حیوانات با پوشش جواهرآلات این برند جایگزین مدل‌های انسانی شدند. تصاویر توسط مرت آلاس (Mert Alas) و مارکوس پیگوت (Marcus Piggott)، دو عکاس شناخته‌شده صنعت مد، ثبت شد و کارگردانی هنری آن را جیووانا انگلبرت (Giovanna Engelbert)، مدیر خلاق سوارووسکی، بر عهده داشت.

انتشار این تصاویر موجی از شگفتی در میان مخاطبان ایجاد کرد. بسیاری تصور کردند حیوانات واقعی در تبلیغات حضور دارند، اما سوارووسکی در بیانیه رسمی خود توضیح داد که تمام ویدیوها و تصاویر با استفاده از فناوری هوش مصنوعی ساخته شده‌اند و هیچ حیوان واقعی در این پروژه به کار گرفته نشده است. این توضیح نشان داد برند قصد دارد با ابزارهای دیجیتال تجربه‌ای تازه و متفاوت خلق کند، تجربه‌ای که هم آینده‌نگری را در دستور کار قرارداده و هم با ترندهای جدید دنیای مد و فشن هماهنگ است.

کارشناسان مد و فشن معتقدند این کمپین می‌تواند نشانه‌ای از آینده مدلینگ باشد؛ آینده‌ای که در آن تبلیغات لوکس به سمت استفاده از موجودات غیرانسانی، حیوانات نمادین و مدل‌های دیجیتال حرکت می‌کند. حضور آریانا گرانده (Ariana Grande) در کنار این نمادهای غیرانسانی، ترکیبی جذاب از چهره انسانی و تجربه‌های دیجیتال را به نمایش گذاشت و نشان داد صنعت مد در حال فاصله گرفتن از الگوهای سنتی و ورود به دوره‌ای تازه است.

گاهی پیش می‌آید که هر بچه‌ گربه در یک زایمان، رنگ و ظاهر متفاوتی داشته باشد. دلیل این پدیده چیست؟

اگر تاکنون یک گروه از بچه‌ گربه‌ها را دیده باشید، احتمالاً متوجه شده‌اید که بسیاری از آن‌ها تقریباً هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند. بچه‌گربه‌هایی که در یک زایمان به دنیا آمده‌اند ممکن است ظاهری کاملاً متفاوت داشته باشند.

اما چرا بچه‌گربه‌ها اغلب شبیه خویشاوندان نزدیک خود نیستند، در حالی که بیشتر خواهر و برادرهای انسانی شباهت‌های زیادی با یکدیگر دارند؟ پاسخ این پرسش به پیچیدگی ژنتیک پوشش بدن گربه و یک ویژگی زیستی خاص در فرآیند تخمک‌گذاری گربه‌ها بازمی‌گردد.

انجمن Cat Fanciers طیف گسترده‌ای از رنگ‌ها و الگوهای پوشش گربه را به رسمیت می‌شناسد؛ از رنگ‌های ساده و یکنواخت گرفته تا طرح‌های متمایزتر مانند نقش خال‌دار گربه بنگال یا پوشش خال‌خالی گربه آبیسینی. تمامی این تنوع‌ها نتیجه‌ی یک نظام پیچیده از ژن‌های متعدد است که با یکدیگر تعامل دارند.

جاناتان لوسوس، استاد زیست‌شناسی در دانشگاه واشنگتن در سنت‌لوئیس و نویسنده کتاب The Cat’s Meow: How Cats Evolved from the Savanna to Your Sofa (انتشارات Viking، ۲۰۲۳)، توضیح می‌دهد که مجموعه‌ای از ژن‌های گوناگون در ایجاد رنگ و الگوی پوشش گربه دخیل‌اند و برخی از این ژن‌ها تأثیری غالب دارند و می‌توانند اثر ژن‌های دیگر را کاملاً بپوشانند.

چرا برخی از گربه‌های همزاد تا این حد با یکدیگر متفاوت به نظر می‌رسند؟ - دیجینوی

ژن‌های مختلفی رنگ یکدست، وجود لکه‌ها، نوع الگو و حتی طول مو را کنترل می‌کنند. به گفته لوسوس، این ژن‌ها حالتی سلسله‌مراتبی دارند؛ برای مثال، جهش ژنی مربوط به پوشش سفید غالب می‌تواند هر رنگ دیگری را حذف کند. ژن‌های دیگری الگوهایی مانند طرح راه‌راه را شکل می‌دهند و این ژن‌ها نیز در ترکیب با ژن‌های رنگ، ظاهر نهایی پوشش را تعیین می‌کنند. برخی از رنگ‌های پوشش گربه وابسته به جنسیت هستند، زیرا ژن مربوطه روی کروموزوم X قرار دارد. بنابراین، دامنه رنگ‌ها و الگوها برای گربه‌های نر و ماده متفاوت است. در حالت کلی، تنها گربه‌های ماده می‌توانند طرح‌های کالیکو یا لاک‌پشت‌گونه داشته باشند.

پیگیری این حجم از تنوع ژنتیکی دشوار بوده و همین نکته دلیل اصلی تفاوت زیاد میان هم‌زادهای یک زایمان است؛ زیرا ترکیب تنها چند ژن می‌تواند ظاهر پوشش را کاملاً دگرگون کند. اما عامل دیگری نیز وجود دارد که موضوع را حتی پیچیده‌تر می‌کند.

گربه‌های ماده، تخمک‌گذاری القایی دارند، به این معنا که دستگاه تولیدمثل آن‌ها تنها پس از جفت‌گیری با نر، تخمک آزاد می‌کند. این سازوکار احتمال بارور شدن را افزایش می‌دهد، اما پیامدی مهم نیز دارد: گربه ماده می‌تواند در این دوره چندین تخمک آزاد کند و اگر طی چند روز بعد با نر دیگری نیز جفت‌گیری کند، امکان باروری توسط چند نر به‌طور همزمان وجود دارد.

این پدیده باعث می‌شود بچه‌گربه‌های یک زایمان پدران متفاوتی داشته باشند و در نتیجه برخی از آن‌ها تنها ۲۵ درصد اشتراک ژنتیکی با یکدیگر داشته باشند. این تفاوت ژنتیکی فضای زیادی برای ایجاد تنوع ظاهری فراهم می‌کند. این رخداد که چندپدری ناهمزاد یا heteropaternal superfecundation نامیده می‌شود، در میان جانوران چندان نادر نیست؛ سگ‌ها، گوسفندان و گاوها نیز می‌توانند در یک زایمان فرزندانی با بیش از یک پدر داشته باشند. حتی در مواردی بسیار نادر، چنین وضعیتی در انسان نیز مشاهده شده است.

لوسوس می‌گوید که این رفتار در گربه‌ها چیز غیرمعمولی نیست. دانشمندان هنوز دقیقاً نمی‌دانند چرا چندپدری ناهمزاد در گربه‌ها رایج است، اما چند نظریه وجود دارد.

یکی از احتمال‌ها این است که تخمک‌گذاری القایی روشی کارآمدتر برای فرایند جفت‌گیری باشد و چندپدری ناهمزاد در واقع پیامد طبیعی این سازوکار است. بروس کورنرایخ، مدیر مرکز سلامت گربه‌های کورنل، توضیح می‌دهد که آزاد شدن تخمک تنها پس از جفت‌گیری مانع از هدر رفتن تخمک‌ها و مصرف بیهوده انرژی توسط دستگاه تولیدمثل ماده می‌شود.

از سوی دیگر، چندپدری در یک زایمان می‌تواند مزایای تکاملی نیز داشته باشد. لوسوس اشاره می‌کند که زمانی که بچه‌گربه‌ها پدران متفاوتی دارند، تنوع ژنتیکی خانواده افزایش می‌یابد و این موضوع به‌طور کلی باعث بهبود بقا می‌شود.

رخداد چندپدری ناهمزاد در مناطق شهری بسیار محتمل‌تر است؛ جایی که تراکم جمعیت گربه‌ها بالاست و محدوده‌های قلمرو گربه‌های نر بیشتر با یکدیگر همپوشانی دارد. یک پژوهش در سال ۱۹۹۹ نشان داد که در شهرها میان ۷۰ تا ۸۳ درصد زایمان‌ها بیش از یک پدر داشته‌اند، در حالی که این رقم در مناطق روستایی میان صفر تا ۲۲ درصد بوده است. بنابراین، تنوع بالا در زایمان‌های شهری بیشتر قاعده است تا استثنا.

هیچ تردیدی وجود ندارد که میمون‌های بند انگشتی به‌طرز شگفت‌انگیزی بامزه هستند. این نخستی‌های بسیار ریز، کوچک‌ترین میمون‌های جهان به شمار می‌روند و با نام «مارموست‌های کوتوله» نیز شناخته می‌شوند.

کجا زندگی می‌کنند؟

دو گونه از میمون‌های بند انگشتی وجود دارد: مارموست کوتوله شمالی (Cebuella pygmaea) و مارموست کوتوله شرقی (Cebuella niveiventris). زیستگاه آن‌ها در حوضه آمازون در کشور برزیل است و تا اکوادور، کلمبیا، بولیوی و پرو امتداد دارد. این میمون‌ها ترجیح می‌دهند در جنگل‌هایی نزدیک به کناره رودخانه‌ها زندگی کنند و در پوشش گیاهی متراکم زیر‌درختی جابه‌جا می‌شوند. مارموست‌ها بسیار پر‌صدا هستند و از انواع گوناگون آواها برای برقراری ارتباط در جنگل‌های انبوه استفاده می‌کنند.

اندازه آن‌ها چقدر است؟

این میمون‌های ریز تنها حدود ۱۲ تا ۱۶ سانتی‌متر طول دارند و وزنشان بین ۸۵ تا ۱۴۰ گرم است. پوشش بدن آن‌ها از موهایی به رنگ قهوه‌ای نارنجی با الگوی راه‌راه تشکیل شده که به آن «رنگ‌آمیزی آگوتی» گفته می‌شود. دم آن‌ها بلندتر از بدنشان است و به حفظ تعادلشان در جنگل کمک می‌کند.

چه می‌خورند؟

سرده Cebuella در میان نخستی‌ها به عنوان متخصص تغذیه از صمغ درختان شناخته می‌شود. این میمون‌ها سازگاری‌هایی دارند که به آن‌ها اجازه می‌دهد در تنه درختان سوراخ‌هایی ایجاد کنند تا به صمغ یا شیره گیاه دسترسی یابند. آن‌ها همچنین از حشرات کوچک و میوه‌ها نیز تغذیه می‌کنند.

میمون‌های بند انگشتی: کوچک‌ترین میمون‌های جهان که پر‌سر‌و‌صدا و دوست‌داشتنی‌ هستند - دیجینوی

به دلیل جثه بسیار کوچک، مارموست‌ها طعمه شکارچیانی مانند عقاب‌ها، شاهین‌ها و مارها هستند. آن‌ها در گروه‌های خانوادگی حداکثر ۹ عضوی زندگی می‌کنند که معمولاً شامل یک جفت مولد می‌شود. این زندگی گروهی به آن‌ها کمک می‌کند تا در جنگل امنیت بیشتری داشته باشند و در صورت بروز خطر، اعضای دیگر خانواده زودتر هشدار دهند.

نوزادان مارموست‌ها در حدود ۳ ماهگی از شیر گرفته می‌شوند، اما معمولاً تا حدود ۲ سال نزد والدین خود باقی می‌مانند.

دوره بارداری در این گونه‌ها حدود ۴.۵ ماه است و معمولاً ماده‌ها دوقلو به دنیا می‌آورند. مراقبت از نوزادان نه‌تنها بر عهده مادر است، بلکه پدر و خواهر‌ و برادرهای بزرگ‌تر نیز در نگهداری آن‌ها نقش دارند. نوزادان اغلب بر پشت بزرگسالان حمل می‌شوند.

آیا میمون‌های بند انگشتی در معرض خطر انقراض هستند؟

بر اساس گزارش اتحادیه بین‌المللی حفاظت از طبیعت (IUCN)، هر دو گونه در فهرست آسیب‌پذیر قرار دارند. در واقع، جمعیت مارموست کوتوله شمالی در سه نسل اخیر حدود ۳۰ درصد کاهش یافته است. علت اصلی این کاهش، افت کیفیت زیستگاه‌ها به دلیل جنگل‌زدایی و شکار مستقیم است. بزرگ‌ترین تهدید برای بقای این گونه‌ها، نابودی جنگل‌ها برای استخراج معادن، استخراج نفت و ایجاد مزارع نخل روغنی است. علاوه بر این، برخی از آن‌ها به خاطر تجارت غیرقانونی حیوانات خانگی، از طبیعت گرفته می‌شوند.

پژوهشگران در جنوب برزیل گونه‌ای تازه از خزندگان باستانی را کشف کرده‌اند؛ شکارچی زره‌پوشی که ظاهرش از دور به دایناسورها شباهت دارد و ۲۴۰ میلیون سال پیش در دوره تریاس (Triassic) بر زیست‌بوم خود فرمانروایی می‌کرده، اما در واقع از نیاکان کروکودیل‌های امروزی است.

بدن این جانور که “Tainrakuasuchus bellator” نام دارد با صفحات استخوانی زره‌مانند پوشیده شده بود و اندام‌های تهاجمی‌اش امکان حملات سریع را فراهم می‌کرد؛ ترکیبی که تصویر تازه‌ای از تنوع شکارچیان اولیه زمین ترسیم می‌کند.

بدنی تکامل‌یافته برای شکار

بر اساس بررسی‌ها، این گونه حدود ۲.۴ متر طول و نزدیک به ۶۰ کیلوگرم وزن داشته است. گردن بلند، پوزه باریک و دندان‌های تیز و خمیده نشان‌دهنده مهارت آن در حمله ناگهانی، حرکت‌های سریع سر و قفل‌کردن فک روی طعمه است.

پوسته استخوانی پشت بدن این جانور، پیوند تکاملی آن با خزندگان امروزی را آشکار می‌سازد. هرچند شباهت ظاهری به دایناسورها دارد، اما ساختار لگن و مفصل ران، جایگاه این گونه را در گروه سوسمارنماها نشان می‌دهد.

به گفته رودریگو تمپ مولر (Rodrigo Temp Müller)، نویسنده اصلی پژوهش، “Tainrakuasuchus bellator” شکارچی فعالی بوده، اما بزرگ‌ترین شکارچی زیست‌بوم خود محسوب نمی‌شده است.

ساختار بدنی این خزنده نشان می‌دهد که بدنش برای سرعت و کنترل طراحی شده و قدرت خردکنندگی در آن نقش کمی دارد. گردن کشیده، آرواره سبک و دندان‌های رو به‌عقب توانایی به دام انداختن طعمه‌های چابک را فراهم می‌کنند.

اگرچه اندام‌های حرکتی فسیل نشده‌اند، اما پژوهشگران بر اساس اسکلت، راه‌رفتن چهارپایی را برای این جاندار محتمل می‌دانند؛ وضعیتی که به جانور امکان می‌داد تعادل و چابکی لازم برای کمین و حمله سریع را حفظ کند.

در زیست‌بوم تریاس، این گونه همراه با شکارچیان بزرگ‌تر زندگی می‌کرد که اندازه و شیوه شکارشان با هم متفاوت بود؛ اما هرکدام روش خاص خود را برای پیدا کردن و گرفتن طعمه داشتند. این تنوع نشان می‌دهد که اکوسیستم آن دوران بسیار پیچیده و متنوع بوده و هر جانور جایگاه مشخصی در زنجیره غذایی داشته است.

پیش از دایناسورها این خزنده نیرومند بر زمین فرمانروایی می‌کرد - دیجینوی

شناسایی این گونه

بقایای این جانور که شامل قطعات آرواره پایین، بخش‌هایی از مهره‌ها و تکه‌هایی از کمربند لگنی می‌شود در مه ۲۰۲۵، نزدیک شهر دونا فرانسیسکا در ایالت ریوگرانده جنوبی کشف شد. پس از پاک‌سازی دقیق سنگ‌ها در آزمایشگاه، ویژگی‌های کالبدی جانور آشکار شد و نشان داد که این فسیل به گونه‌ای ناشناخته تعلق دارد.

مولر توضیح می‌دهد که تعداد زیادی از شاخه‌های سوسمارنماها هنوز به خوبی شناخته نشده‌اند، زیرا فسیل آن‌ها بسیار کمیاب و نادر است.

پیوند بین قاره‌ها

نام این جانور از ترکیب واژه‌های دو زبان گوارانی و یونانی گرفته شده است: tain به‌معنای دندان، rakua به‌معنای نوک‌تیز و suchus به‌معنای کروکودیل.
نام گونه bellator به‌معنای جنگجو انتخاب شده تا یاد و مقاومت مردم ایالت ریوگرانده جنوبی را در برابر سیلاب‌های اخیر گرامی بدارد.

بر اساس مقایسه‌ها، این گونه شباهت‌هایی با “Mandasuchus tanyauchen” از تانزانیا دارد. این ارتباط قاره‌ای قابل توجیه است، زیرا در دوره تریاس خشکی‌های امروزی آمریکا و آفریقا بخشی از ابرقاره پانگه‌آ بودند و حیوانات می‌توانستند آزادانه بین آن‌ها جابه‌جا شوند.

اهمیت این کشف

این جانور در منطقه‌ای نزدیک مرز یک بیابان وسیع زندگی می‌کرد؛ همان محیطی که نخستین دایناسورها در آن ظاهر شدند. یافته‌ها نشان می‌دهد که در جنوب برزیل آن زمان، خزندگان پیش از ظهور دایناسورها در مجموعه‌ای گسترده از نقش‌های زیستی جای داشتند.

کشف Tainrakuasuchus bellator بخش دیگری از تاریخ فرگشتی سوسمارنماها را روشن می‌کند و تصویری دقیق‌تر از شبکه شکارچیان زمین پیش از سلطه دایناسورها ارائه می‌دهد. این جانور نشان می‌دهد که اکوسیستم‌های دوره تریاس بسیار پیچیده‌تر از تصور اولیه بوده‌اند و این جنگجوی نیرومند، برخلاف ظاهرش، عضوی از خانواده کروکودیل‌ها بوده و نه دایناسورها.

شستن مرغ خام ممکن است در ظاهر رفتاری بهداشتی به نظر برسد، اما در واقع نه‌تنها ضرورتی ندارد، بلکه می‌تواند خطرآفرین باشد.

مرغی که از فروشگاه تهیه می‌شود از پیش شسته شده است. افزون بر این، پژوهش‌های اخیر نشان می‌دهد که این کار تأثیر چندانی در حذف عوامل بیماری‌زا ندارد و حتی ممکن است موجب پراکندگی میکروب‌ها شود.

در ارتباط با موضوعی مشابه، گزارش شده که ۱ مورد از هر ۵ عفونت مجاری ادراری به رعایت‌نکردن بهداشت در آشپزخانه مرتبط است. جولیان کاکس، معاون شورای اطلاع‌رسانی ایمنی غذایی استرالیا، هم‌زمان با برگزاری هفته ایمنی غذایی این کشور در ماه نوامبر، هشدار می‌دهد که شستن مرغ خام پیش از پختن نه‌تنها توصیه نمی‌شود بلکه می‌تواند کاملاً مضر باشد.

به گفته او، این کار احتمال پخش‌شدن باکتری‌ها در نقاط مختلف آشپزخانه را افزایش می‌دهد و در نتیجه خطر ابتلا به بیماری‌های ناشی از مواد غذایی را بالا می‌برد.

این هشدار تنها محدود به استرالیا نیست. در سال ۲۰۲۲، یک نظرسنجی آنلاین نشان داد که از میان ۱۸۲۲ مصرف‌کننده در ایالات متحده، ۷۳ درصد اعلام کرده‌اند که مرغ خام را می‌شویند. تنها ۳۰ درصد از این افراد از نادرست‌بودن این کار اطلاع داشته‌اند. آموزش ناکافی درباره این موضوع، مردم را در معرض خطر قرار داده است.

هر سال در ایالات متحده حدود ۴۷.۸ میلیون مورد بیماری ناشی از مواد غذایی گزارش می‌شود و رایج‌ترین ماده غذایی مرتبط با این موارد، مرغ خام است. هرچند شستن مرغ لزوماً علت مستقیم بیماری نیست، اما خطر را افزایش می‌دهد.

در سال ۲۰۱۹، پژوهشی از وزارت کشاورزی ایالات متحده نشان داد که ۲۶ درصد از شرکت‌کنندگان که مرغ خام را شسته بودند، بعدها هنگام شستن سالاد در همان سینک، باکتری‌ها را به غذای خود منتقل کردند.

در حالی که شستن کامل سینک با آب داغ و مواد شوینده امکان‌پذیر است، اما کاری غیرضروری و پرزحمت به شمار می‌آید. بر اساس برآوردهای سال ۲۰۱۸ که از سوی مرکز کنترل و پیشگیری بیماری‌های ایالات متحده منتشر شده، تقریباً ۱ بسته از هر ۲۵ بسته مرغ عرضه‌شده در فروشگاه‌ها به باکتری سالمونلا آلوده بوده است.

به‌تازگی نیز پژوهشی نگران‌کننده نشان داده است که ۱ از هر ۵ مورد عفونت مجاری ادراری می‌تواند به دلیل نگهداری یا آماده‌سازی نادرست گوشت خام در آشپزخانه ایجاد شود.

برای محافظت هرچه بهتر در برابر سالمونلا و اشرشیاکُلی در آشپزخانه، وزارت کشاورزی ایالات متحده توصیه می‌کند که:

گوشت خام را نشویید.از تخته‌برشِ اختصاصی برای گوشت خام استفاده کنید.دستان خود را پس از تماس با گوشت خام، دست‌کم به مدت ۲۰ ثانیه با صابون بسابید.از دماسنج مواد غذایی استفاده کنید تا مطمئن شوید که مرغ حداقل تا دمای ۷۴ درجه سانای گراد پخته شده است.

شایان ذکر است که این توصیه‌ها برای بوقلمون خام نیز صدق می‌کند.

در آزمایشی شگفت‌انگیز، پژوهشگران دانشگاه کویین مری لندن نشان دادند که زنبورهای بامبوس می‌توانند تفاوت چشمک‌های سریع و کند نور را تشخیص دهند؛ این توانایی‌ عملاً به آن‌ها امکان می‌دهد چیزی شبیه کد مورس را یاد بگیرند. یافته‌های این آزمایش نه‌تنها درک تازه‌ای از هوش و پردازش اطلاعات در حشرات ارائه می‌دهد، بلکه می‌تواند الهام‌بخش طراحی شبکه‌های عصبی مصنوعی کارآمدتر باشد.

اگر بخواهیم در دنیای حیوانات دنبال یک جاسوس تمام‌عیار بگردیم، کدام حیوان بهترین گزینه خواهد بود؟ شاید کبوترها، چون تجربه همکاری در مأموریت‌های محرمانه را دارند و این تجربه، مزیتی بزرگ برای مأموریت‌ها به حساب می‌آید. شاید طوطی‌ها یا کاکادوها، که می‌توانند حرف بزنند و آنچه شنیده‌اند را بازگو کنند، امتیازی که در عملیات مخفی بسیار ارزشمند است. سگ‌ها هم باهوش و وفادارند، دو ویژگی مهم که به آن‌ها برای موفقیت در مأموریت‌های پنهانی کمک می‌کند. موش‌ها هم با قابلیت استتار بالا، روحیه‌ی اجتماعی و یادگیری قوی‌شان، می‌توانند در هر محیطی جا بگیرند و به‌راحتی از دیدها پنهان بمانند.

به عبارت دیگر، حیوانات شایسته بسیاری وجود دارند. اما نتایج این پژوهش از گزینه‌ای غیرمنتظره پرده برمی‌دارند: زنبور بامبوس کوچک و ساده.

الکس دیویدسون (Alex Davidson)، دانشجوی دکترای دانشکده علوم زیستی و رفتاری دانشگاه کوئین مری لندن، در بیانیه‌ای توضیح داد:

می‌خواستیم بفهمیم آیا زنبورهای بامبوس می‌توانند تفاوت میان فواصل زمانی مختلف چشمک زدن نور را یاد بگیرند یا نه و دیدن اینکه واقعاً توانستند، فوق‌العاده هیجان‌انگیز بود.

بله، درست خواندید: زنبورها می‌توانند چیزی شبیه کد مورس را یاد بگیرند.

شاید اکنون این پرسش پیش بیاید که اصلاً چطور می‌شود به یک زنبور کد مورس یاد داد؟ پاسخ کوتاه این است: با یک فریب شیرین! یا به‌قول تیم پژوهش، با استفاده از محلول‌های تغذیه اشتها‌آور.

در آزمایش، زنبورها وارد اتاقک کوچکی می‌شدند که در آن دو دایره نورانی در برابرشان چشمک می‌زد، یکی سریع‌تر و دیگری کندتر. زیر یکی از این دایره‌ها محلولی از شکر قرار داشت همان چیزی که زنبورها دوست دارند، و زیر دیگری چیزی که دوست ندارند یعنی محلولی از کینین (quinine).

پس از مدتی، وقتی زنبورها ارتباط بین سرعت چشمک و پاداش را یاد گرفتند، وارد مرحله‌ بعدی شدند: همان شرایط، اما این بار زیر دایره‌های چشمک‌زن فقط آب ساده قرار داشت. پرسش اصلی این بود: آیا زنبورها، بدون وجود جایزه، بازهم چراغی را انتخاب می‌کنند که الگوی چشمک زدن آن با آموزشی که دیده‌اند مطابقت دارد؟

اگر زنبورها دایره‌ای با زمان‌بندی درست را انتخاب می‌کردند، نشانه‌ای روشن بود که این موجودات می‌توانند بین چشمک‌های سریع و کند تمایز قائل شوند، مهارتی که تاکنون در هیچ بی‌مهره دیگری مشاهده نشده است. با اینکه این کار برای ما انسان‌ها ساده به نظر می‌رسد، دلایل زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد برای حشرات بسیار دشوارتر است؛ مغز انسان حدود ۸۶ میلیارد نورون دارد، در حالی که مغز زنبورها کمتر از یک میلیون نورون را در فضایی به اندازه دانه‌ی کنجد جای داده است. چنین توانایی برای حشره‌ای به این کوچکی واقعاً شگفت‌انگیز است.

و واقعاً هم همین‌طور بود، بیش از ۸۰ درصد زنبورها توانستند در نبود پاداش، همچنان دایره درست را انتخاب کنند.

دیویدسون اذعان داشت:

از آن‌جا که زنبورها در طبیعت با نورهای چشمک‌زن روبه‌رو نمی‌شوند، اینکه بتوانند از پس چنین کاری بربیایند واقعاً حیرت‌انگیز است.

این خبر بدون شک برای هر کسی که بخواهد پیام‌های محرمانه را از طریق زنبورها ارسال کند، خبر خوبی است اما در حوزه‌های علمی که ظاهراً بی‌ارتباط به نظر می‌رسند نیز پیامدهای مهمی دارد. الیزابتا ورساچه (Elisabetta Versace)، مدرس ارشد روان‌شناسی در دانشگاه کوئین مری و یکی از محققان این پژوهش، می‌گوید:

می‌گوید نتایج این مطالعه نمونه‌ای از حل یک وظیفه پیچیده با کمترین بستر عصبی ممکن است و می‌تواند الهام‌بخش طراحی شبکه‌های عصبی مصنوعی باشد که باید در عین پیچیدگی، تا حد ممکن کارآمد باشند تا مقیاس‌پذیر بمانند.

از طرفی برای خود پژوهشگران، پرسش جالب‌تری نیز مطرح می‌شود: چرا مغز کوچک زنبورها اصلاً چنین توانایی دارد؟

ممکن است این مهارت، محصول جانبی یک توانایی کاربردی‌تر باشد، مانند گسترش مهارت‌های ارتباطی یا پردازش حرکت.

ورساچه توضیح می‌دهد:

بسیاری از رفتارهای پیچیده‌ی جانوری، مانند جهت‌یابی و برقراری ارتباط، به توانایی پردازش زمان وابسته‌اند. لازم است با مقایسه گسترده گونه‌های مختلف از جمله حشرات درک بهتری از تکامل این مهارت‌ها پیدا کنیم.

بااین‌حال، دیویدسون احتمال می‌دهد پاسخ ساده‌تر باشد:

شاید این توانایی شگفت‌انگیز در ثبت و پردازش مدت زمان، یکی از ویژگی‌های بنیادی دستگاه عصبی باشد که در ذات نورون‌ها نهفته است.

همچنین او افزود:

تنها با تحقیقات بیشتر می‌توان به این پرسش، پاسخ قطعی داد.

موجوداتی مانند ستاره دریایی، عروس دریایی، خارپشت دریایی و شقایق دریایی مغز ندارند، با این حال می‌توانند طعمه شکار کنند، خطر را تشخیص داده و به محیط پیرامون خود واکنش نشان دهند.
اما آیا این بدان معناست که حیوانات بدون مغز قادر به «تفکر» هستند؟

به گفته‌ی تامار لوتان، رئیس آزمایشگاه زیست‌شناسی تکوینی و بوم‌شناسی مولکولی کیسه‌تنان، موجوداتی مانند عروس‌های دریایی و شقایق‌های دریایی دارای شبکه‌های عصبی پراکنده‌ای هستند که شبیه به توری به‌هم‌پیوسته‌ای از نورون‌ها بوده که در سراسر بدن و بازوهای آن‌ها گسترده است.

او به Live Science گفت: «این شبکه عصبی می‌تواند ورودی‌های حسی را پردازش کند و پاسخ‌های حرکتی سازمان‌یافته‌ای همچون شنا کردن، انقباض، تغذیه و نیش زدن ایجاد نماید. در واقع، بدون نیاز به مغز، نوعی یکپارچگی اطلاعات را ممکن می‌سازد.»

آیا حیوانات بدون مغز می‌توانند فکر کنند؟ - دیجینوی

این ساختار ساده می‌تواند از رفتارهایی به‌طور شگفت‌آور پیچیده پشتیبانی کند. گروه پژوهشی دکتر اسپرچر نشان داد که شقایق دریایی گونه‌ی Nematostella vectensis می‌تواند حافظه‌های تداعی‌گر ایجاد کند که به معنای یادگیری ارتباط میان دو محرکِ به‌ظاهر بی‌ربط است. پژوهشگران در آزمایشی، شقایق‌ها را طوری آموزش دادند که یک نور بی‌ضرر را با شوک الکتریکی خفیف مرتبط بدانند. در نهایت، تنها در برابر نور واکنش نشان می‌دادند و منقبض می‌شدند.

در آزمایشی دیگر، مشخص شد شقایق‌های دریایی می‌توانند پس از چندین برخورد، همسان‌های ژنتیکی خود را تشخیص دهند و رفتار تهاجمی معمول‌شان را کم کنند. این تغییر رفتار نسبت به همسان‌های ژنتیکی نشان می‌دهد که آن‌ها قادرند میان «خود» و «غیر خود» تمایز قائل شوند.

در پژوهشی که به سرپرستی یان بیلتسکی، عصب‌شناس دانشگاه کیل در آلمان انجام شد، مشخص گردید عروس‌های دریایی قادرند نشانه‌های بصری را با احساس فیزیکی برخورد با موانع مرتبط کنند و به این ترتیب، در محیط‌های پیچیده با دقت بیشتری حرکت نمایند. بیلتسکی به Live Science گفت: «باور بنیادی من بر این است که فرایند یادگیری می‌تواند حتی در سطح یک نورون منفرد نیز رخ دهد.»

اما اگر حیواناتی که به‌جای مغز، شبکه‌ی عصبی دارند، می‌توانند تجربه را به خاطر بسپارند و از آن بیاموزند، آیا این بدان معناست که می‌توانند فکر کنند؟ اسپرچر در پاسخ می‌گوید: «این پرسشی دشوار است، زیرا تعریف تفکر بسته به حوزه‌های علمی مختلف می‌تواند متفاوت باشد.» بیلتسکی نیز معتقد است که روان‌شناسان، زیست‌شناسان و عصب‌شناسان هر یک برداشت خاص خود را از تفکر دارند. افزون بر این، خود مفهوم تفکر بیش از اندازه مبهم است.

آیا حیوانات بدون مغز می‌توانند فکر کنند؟ - دیجینوی

دانشمندان در عمل پدیده‌هایی همچون تصمیم‌گیری، بازشناسی الگو، یادگیری تداعی‌گر، شکل‌گیری حافظه و استدلال استقرایی را بررسی می‌کنند که هر کدام تعریف محدود و مشخصی دارند.

کن چِنگ، استاد رفتارشناسی جانوران در دانشگاه مک‌کواری در استرالیا، می‌گوید که دانشمندان به‌جای تفکر معمولاً از واژه‌ی شناخت استفاده می‌کنند.
او به Live Science گفت: «دانشمندان از به‌کار بردن واژه‌ی تفکر پرهیز می‌کنند، چون این واژه برای اکثر ما به معنای رخ دادن چیزی در درون سر است، و ما هنوز راهی برای اثبات وقوع آن در گونه‌ای دیگر از جانوران یا حتی موجودات غیرجانوری نداریم.»

به گفته‌ی او، حتی شناخت نیز تعریف یکسانی ندارد، اما در گسترده‌ترین معنا، شناخت همان پردازش اطلاعات است؛ یعنی استفاده از داده‌های دریافتی از جهان بیرونی و درونی برای انجام عمل.»

چِنگ توضیح می‌دهد: «اگر تفکر را همان معنای گسترده‌ی شناخت بدانیم، آنگاه همه‌ی اشکال حیات، نوعی از تفکر را دارند. این شامل موجوداتی مانند اسفنج‌های دریایی و پلاکوزوآن‌ها نیز می‌شود که اطلاعات محیط پیرامون خود را پردازش می‌کنند تا بقای خویش را حفظ کنند.»

اما هنگامی که صحبت از «شناخت پیشرفته» می‌شود، یعنی چیزی فراتر از یادگیری ساده، هنوز مشخص نیست که آیا موجوداتِ بدون مغز قادر به تفکر هستند یا نه. به گفته‌ی اسپرچر، «شناخت پایه را می‌توان هر تغییر رفتاری دانست که از واکنش‌های بازتابی فراتر رود. با این تعریف، حیوانات بدون مغز نیز از خود شناخت نشان می‌دهند. با این حال، انواع پیشرفته‌تر توانایی‌های شناختی احتمالاً به آگاهی یا خودآگاهی نیاز دارند.»

تامار لوتان خاطرنشان می‌کند که جانوران کیسه‌تنان (شامل عروس‌های دریایی، شقایق‌های دریایی و بسیاری از بی‌مهرگان دریایی دیگر) بیش از ۷۰۰ میلیون سال پیش تکامل یافته‌اند و همچنان در حالی که بسیاری از گونه‌های دارای مغز از بین رفته‌اند، به حیات خود ادامه می‌دهند.

او می‌گوید: «این پایداری نشان می‌دهد که آن‌ها سامانه‌ی سازگاری منحصربه‌فردی دارند که به آن‌ها امکان می‌دهد طی بازه‌های زمانی زمین‌شناختی و در برابر دگرگونی‌های شدید زیست‌محیطی، با وجود نداشتن مغز، دوام بیاورند و شکوفا شوند.»
به گفته‌ی او، نورون‌های این جانوران به آن‌ها اجازه می‌دهند تا محیط خود را درک و تفسیر کنند، که شاید بتوان آن را «شکل ابتدایی تفکر» دانست.

سنجاب‌ها در عمل، حیوانات فوق‌العاده منظمی هستند دکتر نوا پرلوت، استاد دانشگاه نیو انگلند و سرپرست برنامه‌ی پژوهشی بلندمدت درباره‌ی سنجاب‌های خاکستری، می‌گوید: «سنجاب‌ها در این کار بسیار ماهر هستند. اگر یک سنجاب متوسط باشید، زنده نمی‌مانید. فقط سنجاب‌هایی که بالاتر از میانگین هستند، زنده می‌مانند و تولیدمثل می‌کنند.»

در هر پاییز، سنجاب‌ها چندین هفته را صرف رقابت با زمستان می‌کنند تا صدها دانه و بذر را در قلمرو خود پنهان نمایند. زمانی که غذا کمیاب می‌شود، این ذخیره‌ها به معنای واقعی کلمه کلید بقای آن‌ها در ماه‌های سرد است. اما پرسش مهم این است که: چگونه این جانوران استثنایی قادرند صدها دانه‌ای را که در مکان‌های مختلف پنهان کرده‌اند، دوباره پیدا کنند؟

به گفته‌ی پرلوت، سنجاب‌ها از یک روش یگانه برای پیدا کردن انبارهای غذایی‌شان استفاده نمی‌کنند، بلکه مجموعه‌ای از مهارت‌ها را به کار می‌گیرند که شامل بویایی، بینایی، و حتی مشاهده‌ی حرکات و نشانه‌های بویایی سنجاب‌های دیگر است. او می‌گوید: «آن‌ها از تمام ابزارهای موجود استفاده می‌کنند.»

در آزمایشی میدانی، پژوهشگران تلاش کردند تا سنجاب‌ها را فریب دهند. آن‌ها انبارهای جعلی ساختند که دقیقاً شبیه انبارهای واقعی به نظر می‌رسیدند و حتی تکه‌های چمن بین آن‌ها را جابه‌جا کردند تا بوهای واقعی را منتقل کنند. نتیجه چه بود؟ سنجاب‌ها به‌ندرت در دام افتادند. تقریباً همیشه، آن‌ها انبارهای واقعی خود را یافتند و به سراغ جعلی‌ها نرفتند.

پژوهش‌های دهه‌ی ۱۹۸۰ تا آزمایش سال ۱۹۹۹، و حتی بررسی‌های شهری سال ۲۰۲۳، همگی به یک نتیجه می‌رسند: سنجاب‌ها بسیار بهتر از آنچه تصور می‌شود غذاهای ذخیره‌شده‌ی خود را بازیابی می‌کنند.

در یک مطالعه‌ی شهری در سال ۱۹۸۰ برآورد شد که سنجاب‌های خاکستری تقریباً ۸۵ درصد از دانه‌های ذخیره‌شده‌ی خود را دوباره می‌یابند. در پژوهش جدیدتری در سال ۲۰۲۳، مشخص شد سنجاب‌های قرمز ساکن پارک‌های شهری، حتی با وجود رقابت شدید از سوی دیگر سنجاب‌ها، توانستند بیشتر دانه‌های پنهان‌شده‌ی خود را سریعاً پیدا کنند.

یکی از باورهای نادرست رایج این است که همه‌ی انبارهای سنجاب‌ها زیر زمین دفن می‌شوند. پرلوت می‌گوید:‌ «ما معمولاً تصور می‌کنیم این ذخیره‌ها در زمین دفن شده‌اند، اما تصور کنید سنجابی خاکستری هستید که در منطقه‌ای با برف یا یخ زیاد زندگی می‌کند. در این شرایط نمی‌توانید هر بار برای خوردن یک دانه‌ی بلوط، از میان ۰.۶ متر یخ حفاری کنید.»

در مناطق سردسیر، سنجاب‌ها غذا را در حفره‌ها و شاخه‌های درختان ذخیره می‌کنند، و این خود نشانه‌ای از پیچیدگی نقشه‌ی ذهنی آن‌هاست. پرلوت می‌افزاید:‌ «آن‌ها باید به یاد بیاورند که در داخل چندین درخت مختلف، غذا را کجا پنهان کرده‌اند.»

سنجاب‌های درخت‌زی مانند سنجاب خاکستری شرقی که در شرق و میانه‌ی ایالات متحده متداول است، در رده‌ی ذخیره‌کنندگان پراکنده (scatter-hoarders) قرار دارند، یعنی دانه‌های خود را در صدها نقطه‌ی گوناگون پنهان می‌کنند. در مقابل، سنجاب‌های قرمز ترجیح می‌دهند از روش ذخیره‌ی متمرکز (larder-hoarding) استفاده کنند، یعنی همه‌ی غذا را در یک «انبار دفاع‌شده» نگهداری می‌نمایند.

از آن‌جا که محدوده‌ی زیست هر سنجاب به‌طور میانگین بین ۲.۴ تا ۳.۲ هکتار (تقریباً برابر با وسعت چهار زمین فوتبال) است و ممکن است چندین آشیانه را شامل شود، آن‌ها باید مساحت وسیعی را در ذهن خود دنبال کنند.

علاوه بر این، سنجاب‌ها فقط به مکان ذخیره‌ی شخصی خود توجه ندارند، بلکه مراقب ذخیره‌های دیگران نیز هستند. پرلوت می‌گوید:
«سنجاب‌ها قلمروطلب نیستند؛ آن‌ها رفتار یکدیگر را زیر نظر دارند، غذای همدیگر را می‌دزدند و سپس آن را در جای دیگری پنهان می‌کنند.» بنابراین حافظه‌ی آن‌ها فقط بر پایه‌ی «غذای خودم را کجا گذاشتم؟» نیست، بلکه شامل «غذای آن سنجاب دیگر را کجا دیدم؟» نیز می‌شود.

پرلوت توضیح می‌دهد که حافظه‌ی سنجاب‌ها معمولاً تا حدود دو هفته عالی است و در برخی موارد تا دو ماه نیز دوام دارد. افزون بر این، آن‌ها از نظر زمان‌بندی بازیابی غذا نیز هوشمندانه عمل می‌کنند. برای نمونه، دانه‌های درخت بلوط سفید سریع‌تر جوانه می‌زنند، در حالی که بلوط قرمز دیرتر جوانه می‌زند؛ بنابراین سنجاب‌ها ابتدا دانه‌های نوع سفید را می‌خورند و نوع قرمز را برای بعد ذخیره می‌کنند.

زمانی که گرسنگی به سراغشان می‌آید، بسیاری از سنجاب‌ها به یک راهکار همیشگی متوسل می‌شوند: دزدی. پژوهشگران این رفتار را با عنوان مؤدبانه‌تر «غارت» (pilfering) توصیف می‌کنند.

پرلوت می‌گوید سنجاب‌ها نقشه‌ای ذهنی و رنگی از قلمرو خود در ذهن دارند: یک رنگ برای مکان‌هایی که دانه‌های خود را پنهان کرده‌اند و رنگی دیگر برای نقاطی که دیگر سنجاب‌ها غذا ذخیره کرده‌اند. از بالای شاخه‌ی درخت، آن‌ها می‌توانند زمین را وارسی کنند و نه‌تنها محل انبار شخصی خود را، بلکه بهترین نقاط برای سرقت غذا را نیز به یاد آورند.

او معتقد است زمانی که زمان خوردن فرا می‌رسد، سنجاب‌ها اغلب ابتدا گزینه‌ی سرقت را امتحان می‌کنند:‌ «به نظر من آن‌ها معمولاً ابتدا سعی می‌کنند دزدی کنند، و اگر موفق نشدند، مستقیماً به سراغ ذخیره‌ی خودشان می‌روند.»

با این حال، هرچند سنجاب‌ها عمداً غذایی را به اشتراک نمی‌گذارند، اما به ندرت هم‌نوع خود را به‌خاطر دزدیدن یک دانه‌ی بلوط تنبیه می‌کنند. در عوض، گاهی از «فریب نمایشی» استفاده می‌کنند؛ یعنی وانمود می‌نمایند در حال دفن دانه هستند، در حالی که آن را هنوز در دهان خود پنهان کرده‌اند؛ ترفندی برای گمراه کردن تماشاگران احتمالی.

باور کنید یا نه، همین نظام دزدی و فریب متقابل معمولاً برای حفظ آرامش بین سنجاب‌ها کافی است. در واقع، آن‌قدر مؤثر عمل می‌کند که به آن‌ها امکان می‌دهد بیشتر وقتشان را به استراحت، تماشای اطراف و تعامل اجتماعی بگذرانند.

پرلوت می‌گوید: «سنجاب‌های خاکستری مقدار قابل‌توجهی از زمان خود را صرف استراحت می‌کنند، نه جست‌وجوی غذا. آن‌ها بیشتر در حال تماشای اطراف یا معاشرت با دیگران هستند. این خود نشان می‌دهد که آن‌ها تا چه حد در ذخیره‌سازی و سرقت کارآمدند که می‌توانند چنین سبک زندگی آرامی داشته باشند.»