در آزمایشی شگفت‌انگیز، پژوهشگران دانشگاه کویین مری لندن نشان دادند که زنبورهای بامبوس می‌توانند تفاوت چشمک‌های سریع و کند نور را تشخیص دهند؛ این توانایی‌ عملاً به آن‌ها امکان می‌دهد چیزی شبیه کد مورس را یاد بگیرند. یافته‌های این آزمایش نه‌تنها درک تازه‌ای از هوش و پردازش اطلاعات در حشرات ارائه می‌دهد، بلکه می‌تواند الهام‌بخش طراحی شبکه‌های عصبی مصنوعی کارآمدتر باشد.

اگر بخواهیم در دنیای حیوانات دنبال یک جاسوس تمام‌عیار بگردیم، کدام حیوان بهترین گزینه خواهد بود؟ شاید کبوترها، چون تجربه همکاری در مأموریت‌های محرمانه را دارند و این تجربه، مزیتی بزرگ برای مأموریت‌ها به حساب می‌آید. شاید طوطی‌ها یا کاکادوها، که می‌توانند حرف بزنند و آنچه شنیده‌اند را بازگو کنند، امتیازی که در عملیات مخفی بسیار ارزشمند است. سگ‌ها هم باهوش و وفادارند، دو ویژگی مهم که به آن‌ها برای موفقیت در مأموریت‌های پنهانی کمک می‌کند. موش‌ها هم با قابلیت استتار بالا، روحیه‌ی اجتماعی و یادگیری قوی‌شان، می‌توانند در هر محیطی جا بگیرند و به‌راحتی از دیدها پنهان بمانند.

به عبارت دیگر، حیوانات شایسته بسیاری وجود دارند. اما نتایج این پژوهش از گزینه‌ای غیرمنتظره پرده برمی‌دارند: زنبور بامبوس کوچک و ساده.

الکس دیویدسون (Alex Davidson)، دانشجوی دکترای دانشکده علوم زیستی و رفتاری دانشگاه کوئین مری لندن، در بیانیه‌ای توضیح داد:

می‌خواستیم بفهمیم آیا زنبورهای بامبوس می‌توانند تفاوت میان فواصل زمانی مختلف چشمک زدن نور را یاد بگیرند یا نه و دیدن اینکه واقعاً توانستند، فوق‌العاده هیجان‌انگیز بود.

بله، درست خواندید: زنبورها می‌توانند چیزی شبیه کد مورس را یاد بگیرند.

شاید اکنون این پرسش پیش بیاید که اصلاً چطور می‌شود به یک زنبور کد مورس یاد داد؟ پاسخ کوتاه این است: با یک فریب شیرین! یا به‌قول تیم پژوهش، با استفاده از محلول‌های تغذیه اشتها‌آور.

در آزمایش، زنبورها وارد اتاقک کوچکی می‌شدند که در آن دو دایره نورانی در برابرشان چشمک می‌زد، یکی سریع‌تر و دیگری کندتر. زیر یکی از این دایره‌ها محلولی از شکر قرار داشت همان چیزی که زنبورها دوست دارند، و زیر دیگری چیزی که دوست ندارند یعنی محلولی از کینین (quinine).

پس از مدتی، وقتی زنبورها ارتباط بین سرعت چشمک و پاداش را یاد گرفتند، وارد مرحله‌ بعدی شدند: همان شرایط، اما این بار زیر دایره‌های چشمک‌زن فقط آب ساده قرار داشت. پرسش اصلی این بود: آیا زنبورها، بدون وجود جایزه، بازهم چراغی را انتخاب می‌کنند که الگوی چشمک زدن آن با آموزشی که دیده‌اند مطابقت دارد؟

اگر زنبورها دایره‌ای با زمان‌بندی درست را انتخاب می‌کردند، نشانه‌ای روشن بود که این موجودات می‌توانند بین چشمک‌های سریع و کند تمایز قائل شوند، مهارتی که تاکنون در هیچ بی‌مهره دیگری مشاهده نشده است. با اینکه این کار برای ما انسان‌ها ساده به نظر می‌رسد، دلایل زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد برای حشرات بسیار دشوارتر است؛ مغز انسان حدود ۸۶ میلیارد نورون دارد، در حالی که مغز زنبورها کمتر از یک میلیون نورون را در فضایی به اندازه دانه‌ی کنجد جای داده است. چنین توانایی برای حشره‌ای به این کوچکی واقعاً شگفت‌انگیز است.

و واقعاً هم همین‌طور بود، بیش از ۸۰ درصد زنبورها توانستند در نبود پاداش، همچنان دایره درست را انتخاب کنند.

دیویدسون اذعان داشت:

از آن‌جا که زنبورها در طبیعت با نورهای چشمک‌زن روبه‌رو نمی‌شوند، اینکه بتوانند از پس چنین کاری بربیایند واقعاً حیرت‌انگیز است.

این خبر بدون شک برای هر کسی که بخواهد پیام‌های محرمانه را از طریق زنبورها ارسال کند، خبر خوبی است اما در حوزه‌های علمی که ظاهراً بی‌ارتباط به نظر می‌رسند نیز پیامدهای مهمی دارد. الیزابتا ورساچه (Elisabetta Versace)، مدرس ارشد روان‌شناسی در دانشگاه کوئین مری و یکی از محققان این پژوهش، می‌گوید:

می‌گوید نتایج این مطالعه نمونه‌ای از حل یک وظیفه پیچیده با کمترین بستر عصبی ممکن است و می‌تواند الهام‌بخش طراحی شبکه‌های عصبی مصنوعی باشد که باید در عین پیچیدگی، تا حد ممکن کارآمد باشند تا مقیاس‌پذیر بمانند.

از طرفی برای خود پژوهشگران، پرسش جالب‌تری نیز مطرح می‌شود: چرا مغز کوچک زنبورها اصلاً چنین توانایی دارد؟

ممکن است این مهارت، محصول جانبی یک توانایی کاربردی‌تر باشد، مانند گسترش مهارت‌های ارتباطی یا پردازش حرکت.

ورساچه توضیح می‌دهد:

بسیاری از رفتارهای پیچیده‌ی جانوری، مانند جهت‌یابی و برقراری ارتباط، به توانایی پردازش زمان وابسته‌اند. لازم است با مقایسه گسترده گونه‌های مختلف از جمله حشرات درک بهتری از تکامل این مهارت‌ها پیدا کنیم.

بااین‌حال، دیویدسون احتمال می‌دهد پاسخ ساده‌تر باشد:

شاید این توانایی شگفت‌انگیز در ثبت و پردازش مدت زمان، یکی از ویژگی‌های بنیادی دستگاه عصبی باشد که در ذات نورون‌ها نهفته است.

همچنین او افزود:

تنها با تحقیقات بیشتر می‌توان به این پرسش، پاسخ قطعی داد.

موجوداتی مانند ستاره دریایی، عروس دریایی، خارپشت دریایی و شقایق دریایی مغز ندارند، با این حال می‌توانند طعمه شکار کنند، خطر را تشخیص داده و به محیط پیرامون خود واکنش نشان دهند.
اما آیا این بدان معناست که حیوانات بدون مغز قادر به «تفکر» هستند؟

به گفته‌ی تامار لوتان، رئیس آزمایشگاه زیست‌شناسی تکوینی و بوم‌شناسی مولکولی کیسه‌تنان، موجوداتی مانند عروس‌های دریایی و شقایق‌های دریایی دارای شبکه‌های عصبی پراکنده‌ای هستند که شبیه به توری به‌هم‌پیوسته‌ای از نورون‌ها بوده که در سراسر بدن و بازوهای آن‌ها گسترده است.

او به Live Science گفت: «این شبکه عصبی می‌تواند ورودی‌های حسی را پردازش کند و پاسخ‌های حرکتی سازمان‌یافته‌ای همچون شنا کردن، انقباض، تغذیه و نیش زدن ایجاد نماید. در واقع، بدون نیاز به مغز، نوعی یکپارچگی اطلاعات را ممکن می‌سازد.»

آیا حیوانات بدون مغز می‌توانند فکر کنند؟ - دیجینوی

این ساختار ساده می‌تواند از رفتارهایی به‌طور شگفت‌آور پیچیده پشتیبانی کند. گروه پژوهشی دکتر اسپرچر نشان داد که شقایق دریایی گونه‌ی Nematostella vectensis می‌تواند حافظه‌های تداعی‌گر ایجاد کند که به معنای یادگیری ارتباط میان دو محرکِ به‌ظاهر بی‌ربط است. پژوهشگران در آزمایشی، شقایق‌ها را طوری آموزش دادند که یک نور بی‌ضرر را با شوک الکتریکی خفیف مرتبط بدانند. در نهایت، تنها در برابر نور واکنش نشان می‌دادند و منقبض می‌شدند.

در آزمایشی دیگر، مشخص شد شقایق‌های دریایی می‌توانند پس از چندین برخورد، همسان‌های ژنتیکی خود را تشخیص دهند و رفتار تهاجمی معمول‌شان را کم کنند. این تغییر رفتار نسبت به همسان‌های ژنتیکی نشان می‌دهد که آن‌ها قادرند میان «خود» و «غیر خود» تمایز قائل شوند.

در پژوهشی که به سرپرستی یان بیلتسکی، عصب‌شناس دانشگاه کیل در آلمان انجام شد، مشخص گردید عروس‌های دریایی قادرند نشانه‌های بصری را با احساس فیزیکی برخورد با موانع مرتبط کنند و به این ترتیب، در محیط‌های پیچیده با دقت بیشتری حرکت نمایند. بیلتسکی به Live Science گفت: «باور بنیادی من بر این است که فرایند یادگیری می‌تواند حتی در سطح یک نورون منفرد نیز رخ دهد.»

اما اگر حیواناتی که به‌جای مغز، شبکه‌ی عصبی دارند، می‌توانند تجربه را به خاطر بسپارند و از آن بیاموزند، آیا این بدان معناست که می‌توانند فکر کنند؟ اسپرچر در پاسخ می‌گوید: «این پرسشی دشوار است، زیرا تعریف تفکر بسته به حوزه‌های علمی مختلف می‌تواند متفاوت باشد.» بیلتسکی نیز معتقد است که روان‌شناسان، زیست‌شناسان و عصب‌شناسان هر یک برداشت خاص خود را از تفکر دارند. افزون بر این، خود مفهوم تفکر بیش از اندازه مبهم است.

آیا حیوانات بدون مغز می‌توانند فکر کنند؟ - دیجینوی

دانشمندان در عمل پدیده‌هایی همچون تصمیم‌گیری، بازشناسی الگو، یادگیری تداعی‌گر، شکل‌گیری حافظه و استدلال استقرایی را بررسی می‌کنند که هر کدام تعریف محدود و مشخصی دارند.

کن چِنگ، استاد رفتارشناسی جانوران در دانشگاه مک‌کواری در استرالیا، می‌گوید که دانشمندان به‌جای تفکر معمولاً از واژه‌ی شناخت استفاده می‌کنند.
او به Live Science گفت: «دانشمندان از به‌کار بردن واژه‌ی تفکر پرهیز می‌کنند، چون این واژه برای اکثر ما به معنای رخ دادن چیزی در درون سر است، و ما هنوز راهی برای اثبات وقوع آن در گونه‌ای دیگر از جانوران یا حتی موجودات غیرجانوری نداریم.»

به گفته‌ی او، حتی شناخت نیز تعریف یکسانی ندارد، اما در گسترده‌ترین معنا، شناخت همان پردازش اطلاعات است؛ یعنی استفاده از داده‌های دریافتی از جهان بیرونی و درونی برای انجام عمل.»

چِنگ توضیح می‌دهد: «اگر تفکر را همان معنای گسترده‌ی شناخت بدانیم، آنگاه همه‌ی اشکال حیات، نوعی از تفکر را دارند. این شامل موجوداتی مانند اسفنج‌های دریایی و پلاکوزوآن‌ها نیز می‌شود که اطلاعات محیط پیرامون خود را پردازش می‌کنند تا بقای خویش را حفظ کنند.»

اما هنگامی که صحبت از «شناخت پیشرفته» می‌شود، یعنی چیزی فراتر از یادگیری ساده، هنوز مشخص نیست که آیا موجوداتِ بدون مغز قادر به تفکر هستند یا نه. به گفته‌ی اسپرچر، «شناخت پایه را می‌توان هر تغییر رفتاری دانست که از واکنش‌های بازتابی فراتر رود. با این تعریف، حیوانات بدون مغز نیز از خود شناخت نشان می‌دهند. با این حال، انواع پیشرفته‌تر توانایی‌های شناختی احتمالاً به آگاهی یا خودآگاهی نیاز دارند.»

تامار لوتان خاطرنشان می‌کند که جانوران کیسه‌تنان (شامل عروس‌های دریایی، شقایق‌های دریایی و بسیاری از بی‌مهرگان دریایی دیگر) بیش از ۷۰۰ میلیون سال پیش تکامل یافته‌اند و همچنان در حالی که بسیاری از گونه‌های دارای مغز از بین رفته‌اند، به حیات خود ادامه می‌دهند.

او می‌گوید: «این پایداری نشان می‌دهد که آن‌ها سامانه‌ی سازگاری منحصربه‌فردی دارند که به آن‌ها امکان می‌دهد طی بازه‌های زمانی زمین‌شناختی و در برابر دگرگونی‌های شدید زیست‌محیطی، با وجود نداشتن مغز، دوام بیاورند و شکوفا شوند.»
به گفته‌ی او، نورون‌های این جانوران به آن‌ها اجازه می‌دهند تا محیط خود را درک و تفسیر کنند، که شاید بتوان آن را «شکل ابتدایی تفکر» دانست.

سنجاب‌ها در عمل، حیوانات فوق‌العاده منظمی هستند دکتر نوا پرلوت، استاد دانشگاه نیو انگلند و سرپرست برنامه‌ی پژوهشی بلندمدت درباره‌ی سنجاب‌های خاکستری، می‌گوید: «سنجاب‌ها در این کار بسیار ماهر هستند. اگر یک سنجاب متوسط باشید، زنده نمی‌مانید. فقط سنجاب‌هایی که بالاتر از میانگین هستند، زنده می‌مانند و تولیدمثل می‌کنند.»

در هر پاییز، سنجاب‌ها چندین هفته را صرف رقابت با زمستان می‌کنند تا صدها دانه و بذر را در قلمرو خود پنهان نمایند. زمانی که غذا کمیاب می‌شود، این ذخیره‌ها به معنای واقعی کلمه کلید بقای آن‌ها در ماه‌های سرد است. اما پرسش مهم این است که: چگونه این جانوران استثنایی قادرند صدها دانه‌ای را که در مکان‌های مختلف پنهان کرده‌اند، دوباره پیدا کنند؟

به گفته‌ی پرلوت، سنجاب‌ها از یک روش یگانه برای پیدا کردن انبارهای غذایی‌شان استفاده نمی‌کنند، بلکه مجموعه‌ای از مهارت‌ها را به کار می‌گیرند که شامل بویایی، بینایی، و حتی مشاهده‌ی حرکات و نشانه‌های بویایی سنجاب‌های دیگر است. او می‌گوید: «آن‌ها از تمام ابزارهای موجود استفاده می‌کنند.»

در آزمایشی میدانی، پژوهشگران تلاش کردند تا سنجاب‌ها را فریب دهند. آن‌ها انبارهای جعلی ساختند که دقیقاً شبیه انبارهای واقعی به نظر می‌رسیدند و حتی تکه‌های چمن بین آن‌ها را جابه‌جا کردند تا بوهای واقعی را منتقل کنند. نتیجه چه بود؟ سنجاب‌ها به‌ندرت در دام افتادند. تقریباً همیشه، آن‌ها انبارهای واقعی خود را یافتند و به سراغ جعلی‌ها نرفتند.

پژوهش‌های دهه‌ی ۱۹۸۰ تا آزمایش سال ۱۹۹۹، و حتی بررسی‌های شهری سال ۲۰۲۳، همگی به یک نتیجه می‌رسند: سنجاب‌ها بسیار بهتر از آنچه تصور می‌شود غذاهای ذخیره‌شده‌ی خود را بازیابی می‌کنند.

در یک مطالعه‌ی شهری در سال ۱۹۸۰ برآورد شد که سنجاب‌های خاکستری تقریباً ۸۵ درصد از دانه‌های ذخیره‌شده‌ی خود را دوباره می‌یابند. در پژوهش جدیدتری در سال ۲۰۲۳، مشخص شد سنجاب‌های قرمز ساکن پارک‌های شهری، حتی با وجود رقابت شدید از سوی دیگر سنجاب‌ها، توانستند بیشتر دانه‌های پنهان‌شده‌ی خود را سریعاً پیدا کنند.

یکی از باورهای نادرست رایج این است که همه‌ی انبارهای سنجاب‌ها زیر زمین دفن می‌شوند. پرلوت می‌گوید:‌ «ما معمولاً تصور می‌کنیم این ذخیره‌ها در زمین دفن شده‌اند، اما تصور کنید سنجابی خاکستری هستید که در منطقه‌ای با برف یا یخ زیاد زندگی می‌کند. در این شرایط نمی‌توانید هر بار برای خوردن یک دانه‌ی بلوط، از میان ۰.۶ متر یخ حفاری کنید.»

در مناطق سردسیر، سنجاب‌ها غذا را در حفره‌ها و شاخه‌های درختان ذخیره می‌کنند، و این خود نشانه‌ای از پیچیدگی نقشه‌ی ذهنی آن‌هاست. پرلوت می‌افزاید:‌ «آن‌ها باید به یاد بیاورند که در داخل چندین درخت مختلف، غذا را کجا پنهان کرده‌اند.»

سنجاب‌های درخت‌زی مانند سنجاب خاکستری شرقی که در شرق و میانه‌ی ایالات متحده متداول است، در رده‌ی ذخیره‌کنندگان پراکنده (scatter-hoarders) قرار دارند، یعنی دانه‌های خود را در صدها نقطه‌ی گوناگون پنهان می‌کنند. در مقابل، سنجاب‌های قرمز ترجیح می‌دهند از روش ذخیره‌ی متمرکز (larder-hoarding) استفاده کنند، یعنی همه‌ی غذا را در یک «انبار دفاع‌شده» نگهداری می‌نمایند.

از آن‌جا که محدوده‌ی زیست هر سنجاب به‌طور میانگین بین ۲.۴ تا ۳.۲ هکتار (تقریباً برابر با وسعت چهار زمین فوتبال) است و ممکن است چندین آشیانه را شامل شود، آن‌ها باید مساحت وسیعی را در ذهن خود دنبال کنند.

علاوه بر این، سنجاب‌ها فقط به مکان ذخیره‌ی شخصی خود توجه ندارند، بلکه مراقب ذخیره‌های دیگران نیز هستند. پرلوت می‌گوید:
«سنجاب‌ها قلمروطلب نیستند؛ آن‌ها رفتار یکدیگر را زیر نظر دارند، غذای همدیگر را می‌دزدند و سپس آن را در جای دیگری پنهان می‌کنند.» بنابراین حافظه‌ی آن‌ها فقط بر پایه‌ی «غذای خودم را کجا گذاشتم؟» نیست، بلکه شامل «غذای آن سنجاب دیگر را کجا دیدم؟» نیز می‌شود.

پرلوت توضیح می‌دهد که حافظه‌ی سنجاب‌ها معمولاً تا حدود دو هفته عالی است و در برخی موارد تا دو ماه نیز دوام دارد. افزون بر این، آن‌ها از نظر زمان‌بندی بازیابی غذا نیز هوشمندانه عمل می‌کنند. برای نمونه، دانه‌های درخت بلوط سفید سریع‌تر جوانه می‌زنند، در حالی که بلوط قرمز دیرتر جوانه می‌زند؛ بنابراین سنجاب‌ها ابتدا دانه‌های نوع سفید را می‌خورند و نوع قرمز را برای بعد ذخیره می‌کنند.

زمانی که گرسنگی به سراغشان می‌آید، بسیاری از سنجاب‌ها به یک راهکار همیشگی متوسل می‌شوند: دزدی. پژوهشگران این رفتار را با عنوان مؤدبانه‌تر «غارت» (pilfering) توصیف می‌کنند.

پرلوت می‌گوید سنجاب‌ها نقشه‌ای ذهنی و رنگی از قلمرو خود در ذهن دارند: یک رنگ برای مکان‌هایی که دانه‌های خود را پنهان کرده‌اند و رنگی دیگر برای نقاطی که دیگر سنجاب‌ها غذا ذخیره کرده‌اند. از بالای شاخه‌ی درخت، آن‌ها می‌توانند زمین را وارسی کنند و نه‌تنها محل انبار شخصی خود را، بلکه بهترین نقاط برای سرقت غذا را نیز به یاد آورند.

او معتقد است زمانی که زمان خوردن فرا می‌رسد، سنجاب‌ها اغلب ابتدا گزینه‌ی سرقت را امتحان می‌کنند:‌ «به نظر من آن‌ها معمولاً ابتدا سعی می‌کنند دزدی کنند، و اگر موفق نشدند، مستقیماً به سراغ ذخیره‌ی خودشان می‌روند.»

با این حال، هرچند سنجاب‌ها عمداً غذایی را به اشتراک نمی‌گذارند، اما به ندرت هم‌نوع خود را به‌خاطر دزدیدن یک دانه‌ی بلوط تنبیه می‌کنند. در عوض، گاهی از «فریب نمایشی» استفاده می‌کنند؛ یعنی وانمود می‌نمایند در حال دفن دانه هستند، در حالی که آن را هنوز در دهان خود پنهان کرده‌اند؛ ترفندی برای گمراه کردن تماشاگران احتمالی.

باور کنید یا نه، همین نظام دزدی و فریب متقابل معمولاً برای حفظ آرامش بین سنجاب‌ها کافی است. در واقع، آن‌قدر مؤثر عمل می‌کند که به آن‌ها امکان می‌دهد بیشتر وقتشان را به استراحت، تماشای اطراف و تعامل اجتماعی بگذرانند.

پرلوت می‌گوید: «سنجاب‌های خاکستری مقدار قابل‌توجهی از زمان خود را صرف استراحت می‌کنند، نه جست‌وجوی غذا. آن‌ها بیشتر در حال تماشای اطراف یا معاشرت با دیگران هستند. این خود نشان می‌دهد که آن‌ها تا چه حد در ذخیره‌سازی و سرقت کارآمدند که می‌توانند چنین سبک زندگی آرامی داشته باشند.»

اگر تاکنون اندیشیده‌اید که چرا زرافه گردنی تا این اندازه بلند دارد، پاسخ روشن است: این ویژگی به او اجازه می‌دهد تا به برگ‌های لطیف و آبدار در بالای درختان آکاسیا در آفریقا دسترسی پیدا کند. تنها زرافه‌ها هستند که مستقیماً می‌توانند به این برگ‌ها برسند، در حالی‌ که پستانداران کوچک‌تر مجبورند در نزدیکی زمین با یکدیگر برای یافتن غذا رقابت کنند. این منبع غذایی انحصاری به زرافه امکان می‌دهد که در تمام طول سال تولیدمثل کند و در دوره‌های خشکسالی نیز بهتر از گونه‌های کوتاه‌تر زنده بماند.

با این حال، داشتن گردن بلند بهای گزافی دارد. قلب زرافه باید فشاری بسیار زیاد ایجاد کند تا بتواند خون را چند متر به سمت سر حیوان پمپ کند. فشار خون یک زرافه‌ی بالغ معمولاً بیش از ۲۰۰ میلی‌متر جیوه، یعنی بیش از دو برابر میانگین فشار خون در اکثر پستانداران است.

در نتیجه، قلب زرافه در حالت استراحت انرژی بیشتری از کل بدن یک انسان در حال استراحت مصرف می‌کند، و در واقع بیش از هر پستاندار دیگری با جثه‌ای مشابه انرژی نیاز دارد. با این حال، پژوهش جدیدی که در مجله Journal of Experimental Biology منتشر شده، نشان می‌دهد که قلب زرافه در نبرد خود با نیروی گرانش، از پاهای بسیار بلند حیوان بهره می‌گیرد.

در این پژوهش، هزینه انرژی مورد نیاز برای پمپاژ خون در بدن یک زرافه‌ی بالغ اندازه‌گیری و با جانوری خیالی مقایسه شد که پاهای کوتاه‌تر اما گردنی بلندتر داشت تا بتواند به همان ارتفاع از تاج درخت برسد. این موجود خیالی ترکیبی از بدن یک آنتیلوپ آفریقایی (به نام eland) و گردن یک زرافه بود. محققان آن را elaffe نامیدند.

دلیل بلندی بیش از حد پاهای زرافه چیست؟ - دیجینوی

نتایج نشان داد که این حیوان خیالی حدود ۲۱ درصد از کل انرژی مصرفی خود را صرف فعالیت قلب می‌کرد، در حالی که این رقم برای زرافه واقعی ۱۶ درصد و برای انسان تنها ۶.۷ درصد بود.

به‌واسطه قرار گرفتن قلب در ارتفاعی نزدیک‌تر به سر به‌لطف پاهای بلند، زرافه به‌طور خالص حدود ۵ درصد از انرژی دریافتی خود از غذا را صرفه‌جویی می‌کند. این میزان در طول یک سال معادل بیش از ۱.۵ تُن غذاست که می‌تواند تفاوت میان مرگ و زندگی در دشت‌های آفریقایی را رقم بزند.

جانورشناس گراهام میچل در کتاب How Giraffes Work توضیح می‌دهد که نیاکان زرافه‌ها پیش از آنکه گردن‌های بلندی داشته باشند، پاهای بلندی داشتند. از نظر انرژی، این نکته منطقی است، چراکه پاهای بلند کار قلب را آسان‌تر می‌کند، در حالی که گردن بلند آن را دشوارتر می‌سازد.

با این حال، تکامل پاهای بلند هزینه خاص خود را نیز داشته است. زرافه‌ها هنگام نوشیدن آب ناچارند پاهای جلوی خود را باز کنند، امری که باعث می‌شود در هنگام برخاستن یا فرار از شکارچیان کند و دست‌وپاگیر باشند. بر اساس آمار، زرافه‌ها بیش از هر پستاندار شکارشونده دیگری ممکن است برکه را بدون نوشیدن آب ترک کنند.

هزینه انرژی قلب در نسبت مستقیم با ارتفاع گردن افزایش می‌یابد، بنابراین حد و مرزی برای آن وجود دارد. دایناسور ساوروپود به نام Giraffatitan در موزه تاریخ طبیعی برلین بیش از ۱۳ متر ارتفاع دارد. گردن آن ۸.۵ متر طول دارد و برای رساندن خون به سر به فشاری حدود ۷۷۰ میلی‌متر جیوه نیاز خواهد داشت که تقریباً هشت برابر فشار خون در پستانداران معمولی است.

این مقدار فشار غیرممکن به نظر می‌رسد، زیرا انرژی مورد نیاز قلب برای پمپاژ خون از کل انرژی صرف‌شده در بقیه بدن بیشتر می‌شد. بنابراین دایناسورهای ساوروپود نمی‌توانستند سر خود را تا آن اندازه بالا ببرند بدون آنکه از حال بروند. در واقع، بعید است هیچ جانور خشکی در تاریخ بتواند از نظر قد از زرافه نر بالغ فراتر رود.

هر از چند گاهی در اینترنت پرسشی تکراری دیده می‌شود: «اگر ما می‌توانیم بر اسب‌ها سوار شویم، چرا بر گورخرها سوار نمی‌شویم؟» این پرسش در نگاه نخست ساده یا حتی شوخی‌آمیز به نظر می‌رسد، اما پاسخ علمی و تاریخی آن در واقع بسیار جالب است. پیش از هر چیز، باید دانست که انسان‌ها چگونه و در چه زمانی اسب‌ها را اهلی کردند.

در دوران پیشاتاریخ، رابطه میان انسان و اسب به هیچ‌وجه دوستانه نبود. انسان‌ها در آن زمان اسب‌ها را برای گوشت شکار می‌کردند و هنوز آن‌ها را وسیله‌ای برای جابه‌جایی نمی‌دانستند. اما در نقطه‌ای از تاریخ، انسان‌ها به اهلی کردن این حیوان پرداختند، و همین رویداد آغازی بود بر عصری تازه از مهاجرت و گسترش تمدن در سراسر قاره اوراسیا.

برای مدت‌های طولانی، نظریه‌ای که در میان دیرینه‌جانورشناسان بیش از همه مورد پذیرش قرار داشت، «فرضیه کورگان» نامیده می‌شد. در منطقه قزاقستان، زادگاه فرهنگ باستانی «بوتای»، پژوهشگران تعداد زیادی استخوان اسب یافته‌اند که به حدود ۴۰۰۰ پیش از میلاد بازمی‌گردند. در کنار این بقایا، نشانه‌های دیگری نیز کشف شده است، از جمله گودال‌هایی که احتمالاً برای پایه‌های حصارها ایجاد شده بودند، و سفال‌هایی که درون آن‌ها آثار چربی اسب (احتمالاً حاصل از شیر گرفته‌شده) یافت شد. این شواهد نشان می‌دادند که فرایند اهلی‌سازی در همان منطقه آغاز شده است.

یکی از یافته‌های بسیار مهم، نشانه‌های ساییدگی و فرسایش بر دندان‌های اسب‌ها بود، که می‌توانست گواه استفاده از دهنه و کنترل انسانی باشد. با این حال، در سال‌های اخیر این فرضیه با چالش‌هایی روبه‌رو شده است، زیرا در دیگر نقاط جهان نیز اسب‌هایی یافت شده‌اند که اهلی نبوده‌اند، اما آثار مشابهی از فرسایش دندانی دارند. تحلیل‌های ژنتیکی جدید، زمان‌بندی این فرایند را به عقب برده‌اند، هرچند همچنان شواهد به نفع آن هستند که اهلی‌سازی در همان منطقه صورت گرفته است.

ویلیام تیلور، استادیار باستان‌شناسی و متصدی موزه در دانشگاه کلرادو بولدر، و نویسنده کتاب Hoof Beats: How Horses Shaped Human History، در مقاله‌ای در وب‌سایت The Conversation توضیح می‌دهد: «مطالعه‌ای ژنومی از اسب‌های نخستین اوراسیا که در ژوئن ۲۰۲۴ در مجله Nature منتشر شد، نشان می‌دهد که اسب‌های یامنایا، نیای اسب‌های اهلی اولیه (تبار DOM2) نبوده‌اند. همچنین، در ژنوم آن‌ها هیچ نشانه‌ای از کنترل تولیدمثل مانند هم‌خونی مشاهده نمی‌شود.»

تیلور ادامه می‌دهد: «در حال حاضر، تمام شواهد در این جهت همگرا هستند که احتمالاً اهلی‌سازی اسب‌ها در دشت‌های پیرامون دریای سیاه رخ داده است، اما بسیار دیرتر از زمانی که فرضیه کورگان پیشنهاد می‌کند. در واقع، کنترل انسانی بر اسب‌ها درست پیش از گسترش ناگهانی ارابه‌ها و اسب‌ها در سراسر اوراسیا در آغاز هزاره دوم پیش از میلاد آغاز شد.»

اما اگر ما موفق به اهلی کردن اسب‌ها شدیم، چرا گورخرها را اهلی نکردیم؟ پاسخ این پرسش آن نیست که انسان‌ها هرگز تلاش نکرده‌اند. در دوران استعمار هلند در بخش‌هایی از آفریقای جنوبی، مستعمره‌نشینان کوشیدند گورخرها را رام کنند، اما تقریباً هیچ موفقیتی به دست نیاوردند. این حیوانات سرسخت و بدخلق، به‌سختی در بند می‌مانند و معمولاً مهار خود را پاره کرده و می‌گریزند. البته، در موارد معدودی امکان رام کردن برخی گورخرهای منفرد وجود داشته است، دست‌کم برای سواری کوتاه‌مدت.

اگر به گورخر نگاه کنید، مغز شما ممکن است آن را صرفاً «اسب راه‌راه» تلقی کند، اما در واقع، این دو گونه حدود ۴ تا ۴.۵ میلیون سال پیش از یک نیای مشترک جدا شدند. محیط زیستی که هر یک از این گونه‌ها در آن تکامل یافتند، تأثیر چشمگیری بر میزان قابلیت اهلی‌سازی و استفاده در حمل‌ونقل داشت.

کارول هال، استاد رفتارشناسی سوارکاری در دانشگاه ناتینگهام ترنت، در مقاله‌ای در The Conversation می‌گوید:
«برخلاف اسبان اوراسیایی، جمعیت گورخرهای آفریقایی از امنیت نسبی برخوردار بودند و به‌خوبی با زیست‌بوم خود سازگار شده بودند. همه اسب‌سانان، گیاه‌خوار و شکارشونده‌اند و واکنش «گریز یا ستیز» در آن‌ها به‌شدت توسعه یافته است. اما برای بقا در محیطی که مملو از شکارچیان بزرگی مانند شیر، یوز و کفتار است، گورخرها به حیواناتی فوق‌العاده هوشیار و واکنشی تبدیل شدند که در برابر خطر فوراً می‌گریزند، و در صورت به دام افتادن، پاسخ دفاعی نیرومندی نشان می‌دهند.»

این ویژگی‌ها، گورخر را نامناسب برای اهلی‌سازی می‌کند. برای نمونه، گورخرها به‌واسطه نیاز مداوم به فرار از شکارچیانی چون شیرها، لگدی بسیار قدرتمند دارند که می‌تواند فک شیر را بشکند. همچنین، گورخرها از انسان‌ها هراسی ذاتی دارند و تا جای ممکن از تماس با ما اجتناب می‌کنند.

به طور کلی، حیواناتی که قابلیت اهلی شدن دارند، باید ویژگی‌هایی همچون رشد سریع، خلق‌وخوی آرام و تمایل ذاتی به تعامل با انسان را دارا باشند. گورخرها، با خوی تهاجمی و واکنش‌های فرار نیرومندشان، فاقد این خصوصیات‌اند.

در مقاله‌ای از وب‌سایت Prime Stables آمده: «موارد نادری از رام کردن گورخرها برای استفاده شخصی گزارش شده است. برای نمونه، والتر روتشیلد در دوران ادواردی در لندن، ارابه‌ای داشت که با گورخرها کشیده می‌شد، و بیل ترنر نیز در دورسِت بر گورخری با پشت بسیار نیرومند سوار می‌شد. با این حال، این موارد استثنا هستند و نشان نمی‌دهند که گورخرها قابلیت اهلی‌سازی گسترده یا استفاده‌ای مشابه اسب‌ها را دارند.»

در پایان باید گفت که حتی اگر انسان‌ها قادر به اهلی کردن گورخرها بودند، باز هم این حیوانات از نظر جثه بسیار کوچک‌تر از نژادهای امروزی اسب هستند، اندازه آن‌ها بیشتر به اسبچه‌های امروزی شباهت دارد و از این‌رو برای سواری یا حمل بارهای سنگین مناسب نیستند.

دولت ژاپن برای مقابله با بحران فزاینده خرس‌ها، ارتش خود را وارد عمل کرده است. در ماه گذشته، وزارت محیط زیست این کشور اعلام کرد که جمعیت خرس سیاه آسیایی (Ursus thibetanus) و خرس قهوه‌ای (Ursus arctos) از ماه مارس تاکنون به بیش از ۱۰۰ نفر حمله کرده‌اند. طبق گزارش رسمی، این حملات دست‌کم ۱۰ قربانی مرگبار برجای گذاشته است. در نتیجه، دولت ژاپن در تاریخ ۵ نوامبر (۱۴ آبان) اعلام کرد که برای مهار اوضاع، نیروهای نظامی را به استان آکیتا در جزیره هونشو در شمال این کشور اعزام می‌کند.

در بیانیه‌ای خطاب به خبرنگاران، فرماندار آکیتا، کِنتا سوزوکی، وضعیت کنونی را «یأس‌آور» توصیف کرد و افزود که مشاهده و حملات خرس‌ها اکنون به صورت روزانه رخ می‌دهد. تهدیدها نیز به شکل چشمگیری در حال افزایش‌اند، زیرا تخمین زده می‌شود حدود ۸۸۰۰۰۰ خرس در حالی که برای یافتن غذا پیش از آغاز خواب زمستانی سرگردان‌اند، به سمت مناطق مسکونی وارد می‌شوند.

افزایش بی‌سابقه حملات، تقریباً به طور کامل ناشی از دخالت انسان‌هاست، نه برعکس. تغییرات اقلیمی منابع غذایی طبیعی خرس‌ها را کاهش داده و آنان را مجبور کرده است تا برای یافتن جایگزین، به محله‌ها و مناطق تجاری وارد شوند. گسترش توسعه شهری نیز زیستگاه‌های طبیعی این حیوانات را نابود کرده است. افزون بر این، جمعیت سالمند ژاپن، آسیب‌پذیری انسان‌ها در برابر حملات خرس‌ها را بیشتر کرده است.

فومیتوشی ساتو، معاون دبیر ارشد کابینه ژاپن، در گفت‌وگو با خبرگزاری Associated Press توضیح داد: «هر روز خرس‌ها وارد مناطق مسکونی می‌شوند و دامنه تأثیر آن‌ها در حال گسترش است. مقابله با این مشکل، امری بسیار فوری است.»

تهدید ناشی از خرس‌ها تنها فیزیکی نیست. شبکه خبری NHK گزارش داد که در یکی از رویدادهای اخیر، خرس‌ها بیش از ۲۰۰ سیب از یک باغ محلی را خورده‌اند. صاحب مزرعه در گفت‌وگو با NHK اظهار کرد: «قلبم شکسته است.»

در حال حاضر، نیروهای نظامی مستقرشده اجازه شلیک به خرس‌ها را ندارند. وظیفه اصلی آنان شامل نصب تله‌های غذایی، انتقال شکارچیان محلی و کمک در جمع‌آوری لاشه خرس‌هایی است که شکارچیان موفق به از پای درآوردن آن‌ها می‌شوند. با این حال، از آن‌جا که شکارچیان ژاپنی معمولاً تجربه شکار خرس را ندارند، مقامات از ساکنان خواسته‌اند تا با گذراندن دوره‌های آموزشی، به عنوان «شکارچیان دولتی» آماده این مأموریت‌ها شوند.

در اواخر اکتبر (اوایل آبان)، دولت ژاپن همچنین از برنامه‌ای برای تأسیس «کارگروه رسمی مقابله با خرس‌ها» تا اواسط نوامبر (اواخر آبان) خبر داد. اقدامات احتمالی آینده ممکن است شامل انجام سرشماری جمعیت خرس‌ها، بازنگری در قوانین شکار و حتی به‌کارگیری سیستم هشدار عمومی برای اطلاع‌رسانی درباره مشاهده احتمالی خرس‌ها باشد.

در سال ۲۰۲۲، سازمان پارک‌های ملی آمریکا تصویری تار از یک قورباغه منتشر کرد که توسط دوربین حیات‌وحش دید در شب گرفته شده بود و هشداری طنزآمیز داشت: «همان‌طور که درباره اکثر چیزهایی که در پارک‌های ملی با آن مواجه می‌شوید، اعم از یک حلزون، قارچ یا یک قورباغه بزرگ با چشمان درخشان در نیمه‌شب، توصیه می‌کنیم از لیسیدن آن‌ها خودداری کنید. با تشکر.»

این پیام به افسانه شهری اشاره دارد که می‌گوید لیسیدن قورباغه می‌تواند باعث سرخوشی شود. اما آیا قورباغه‌ها واقعاً خاصیت روانگردان دارند؟ واقعیت این است که یک نوع وزغ که در جنوب غربی ایالات متحده و شمال غربی مکزیک یافت شده، ماده شیمیایی روانگردان قوی روی پوست خود ترشح می‌کند، اما لیسیدن این قورباغه‌ها احتمالاً شما را به بیمارستان می‌فرستد تا آنکه تجربه‌ای روانگردان داشته باشید.

وزغ رودخانه کلرادو (Incilius alvarius)، که به آن وزغ صحرای سونوران هم گفته می‌شود، دارای غدد سمی در سر است که ماده شیمیایی ۵-MeO-DMT را آزاد می‌کنند. دیوید ای. نیکولز، استاد بازنشسته داروشناسی در دانشگاه پردو و نخستین فردی که آنالوگ مصنوعی ۵-MeO-DMT را تولید کرد، گفت: «فکر می‌کنم یکی از قوی‌ترین روانگردان‌هاست که وجود دارد.»

۵-MeO-DMT با اتصال به گیرنده‌های سروتونین در مغز اثر می‌کند. اثرات این ماده حدود ۱۵ تا ۳۰ دقیقه طول می‌کشد و می‌تواند باعث شادی شدید، احساس پوچی، تجربه نزدیک به مرگ و فراموشی شود. نیکولز می‌گوید این دارو حتی می‌تواند باعث شود حس خودآگاهی فرد به طور کامل از بین برود، به طوری که مصرف‌کننده حتی به خاطر نیاورد که دارو مصرف کرده است.

با این حال، ۵-MeO-DMT وقتی به صورت خوراکی مصرف شود اثر روانگردان ندارد، بنابراین لیسیدن ماده از روی وزغ شما را از خود بی‌خود نمی‌کند، بلکه روش‌های پیچیده‌تری مانند دود کردن لازم است. علاوه بر این، لیسیدن این قورباغه‌ها می‌تواند بسیار خطرناک باشد.

آیا لیسیدن این قورباغه شما را از حالت عادی خارج می‌کند؟ - دیجینوی

هیلی دورون، پژوهشگر پسادکترا در دانشگاه لینک‌پینگ سوئد، به Live Science گفت: «لیسیدن قورباغه ممنوع است. حتی حیوانات خانگی که وزغ را لیسیده‌اند مجبور به دریافت مراقبت‌های اورژانسی شده‌اند.» علت این امر آن است که وزغ‌های رودخانه کلرادو همچنین مواد شیمیایی به نام گلیکوزیدهای قلبی ترشح می‌کنند. این ترکیبات قدرت انقباض عضله قلب را افزایش می‌دهند و اثرات آن‌ها بر عملکرد قلب می‌تواند سریعاً خطرناک شود و منجر به آریتمی‌های بالقوه کشنده گردد.

با این حال، خطرات بالقوه برای سلامت مانع از آن نشده که شکارچیان غیرقانونی وزغ‌های رودخانه کلرادو را برای استخراج ۵-MeO-DMT از پوست آن‌ها جمع‌آوری کنند و برای مصرف تفریحی بفروشند.

رابرت ویلا، دستیار امور اجتماعی در دانشگاه آریزونا، گفت: «قورباغه‌ها به صورت سیستماتیک توسط شکارچیان برای استخراج ترشحاتشان جمع‌آوری می‌شوند تا قاچاق گردند. وزغ‌های رودخانه کلرادو پیش از این تحت تأثیر تغییر الگوهای بارندگی، از دست دادن زیستگاه، بیماری‌های قارچی و آلودگی قرار گرفته‌اند و شکارچیان غیرقانونی تنها بر تهدید حفاظت از آن‌ها می‌افزایند.»

در حالی که به دست آوردن ۵-MeO-DMT از وزغ‌های وحشی هم خطرناک و هم غیرقانونی است، پژوهشگران به پتانسیل ۵-MeO-DMT مصنوعی که با داروی روانگردان DMT مرتبط بوده، علاقه‌مند هستند. در مقایسه با روانگردان‌های سنتی‌تر مانند LSD یا سیلوسایبین، اطلاعات نسبتاً کمی درباره ۵-MeO-DMT و اثرات آن بر مغز وجود دارد.

دورون توضیح داد: «تا به امروز، بیش از ۱۰۰ نفر مغز خود را هنگام مصرف روانگردان‌های متداول مانند LSD و سیلوسایبین اسکن کرده‌اند، اما هیچ مطالعه‌ای درباره نحوه اثر ۵-MeO-DMT منتشر نشده است.» گزارش‌های تجربی از ۵-MeO-DMT اغلب با تجربیات معمول روانگردان‌ها تفاوت دارد. برخی استفاده‌کنندگان ۵-MeO-DMT به جای توهمات کلاسیک مانند الگوهای فراکتالی، تجربه یک «سفیدشدگی کامل» را توصیف می‌کنند. دورون گفت: «آن‌ها ممکن است احساس کنند وارد یک “هیچ‌چیز” شده‌اند یا نوعی حس پوچی را تجربه می‌نمایند.»

اثرات عجیب این دارو باعث شده دورون بررسی کند که آیا اثرات ۵-MeO-DMT از مسیرهای مغزی مشابه آن‌هایی ناشی می‌شود که در برخی انواع تشنج‌ها مختل می‌شوند یا خیر. سایر پژوهشگران نیز به بررسی پتانسیل ۵-MeO-DMT به عنوان ضدافسردگی پرداخته‌اند. داده‌های اولیه نشان می‌دهد که این دارو علائم افسردگی را ظرف یک روز بهبود می‌بخشد و این بهبود حداقل یک هفته پس از درمان ادامه دارد. در مقایسه با سایر روانگردان‌هایی که برای اثرات ضدافسردگی بررسی می‌شوند، مانند سیلوسایبین، مدت اثر ۵-MeO-DMT کوتاه‌تر است، به این معنی که جلسات درمانی می‌توانند سریع‌تر انجام شوند.

دورون گفت: «۵-MeO-DMT ماده بسیار جالبی است، اما در نهایت، فکر می‌کنم احتمالاً قوانین متفاوتی نسبت به سایر روانگردان‌های مورد مطالعه دارد. تنها علم مشخص خواهد کرد این قوانین چیست.»

توضیح: این مقاله صرفاً برای اهداف اطلاع‌رسانی تهیه شده است.